تلکس ترابر نيوز :پايگاه خبري تحليلي حمل و نقل : آيا قرآن معياري براي سن جهت انتخاب مديران ارشد دارد؟
دوشنبه، 14 آذر 1401 - 12:14     کد خبر: 98082

ترابر نيوز:
خلاصه پرسش
معناي ريشه‌ي «نكس» چيست و به عنوان نمونه، «نُنَكّسه» در آيه‌ي 68 سوره‌ي ‌يس به چه معنا است؟
پرسش
با سلام؛ در سورہ‌ي ياسين آيه‌ي 68 «تنكيس» چيست؟
پاسخ اجمالي

مقتضاى طبيعت در موجودات مادى؛ مثل انسان اين است كه از آغاز آفرينش ضعيف است و به تدريج رو به رشد و تكامل مي‌‏رود، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه مي‌‏دهد، و قوا و استعدادهاى خدادادي كه در درون وجودش نهفته شده، يكى پس از ديگرى شكوفا مي‌‏شود، دوران جوانى، بعد از آن پختگى فرا مي‌‏رسد، و انسان در اوج قله‌ي تكامل جسمى و روحى قرار مي‌‏گيرد. اين سير تكاملي تا حد معينى از عمر است و پس از آن رو به افول مي‌گذارد تا هنگام مرگش فرا رسد.

قرآن كريم به اين حقيقت اشاره مي‌كند آن‌جا كه مي‌فرمايد:

«وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ»؛[1] هر كس را طول عمر دهيم، در آفرينش واژگونه‏اش مى‏كنيم، آيا انديشه نمى‏كنند؟

لغت‌دانان در بيان واژه‌ي «نكس» گفته‌اند: «النَّكْسُ: قَلْبُ الشي‏ءِ عَلَى رَأْسِهِ»؛[2] نكس به معناي واژگون‌ كردن كامل يك چيز است.

«نُنَكِّسه» در آيه‌ي بالا از ماده‌ي «تنكيس» به معناى واژگون ساختن و برگرداندن چيزى است به صورتى كه بالايش پايين قرار گيرد و نيرويش مبدل به ضعف گردد، و زيادتش رو به نقصان گذارد. و انسان در روزگار پيرى اين‌گونه مي‌‏شود؛ يعني قوتش مبدل به ضعف، علمش مبدل به جهل، و ياد و هوشش مبدل به فراموشي مي‌‏گردد.[3] در اين آيه تنكيس كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است.[4]

انسان حد رشد و نموش به طور معمول تا سن چهل سالگى است، پس از آن حد توقفش تا سن شصت سالگي است، و بعد از آن رو به سرازيري مي‌گذارد و قواي جسماني‌اش رو به تحليل مي‌رود. عقلش كم مي‌شود؛ فراموشى پيدا مي‌كند؛ قوه‌ي شنوايي و بينايي و ... نقصان پيدا مي‌كند؛ بدنش ضعيف مي‌شود تا اجلش فرارسد.

البته، اين بر حسب اقتضاي طبيعت نوع بشر است، و گرنه خداوند قدرت دارد تمام قواى او را حفظ كند، چنان‌كه در مورد بعضي از پيامبران و اولياي الهي؛ مانند خضر، الياس، ادريس، عيسي و امام زمان(ع) اين امر را انجام داده است.[5]

گفتني است كه اين قانون طبيعت اختصاص به انسان ندارد، بلكه در مورد همه‌ي موجوداتي كه از عناصر مادي مختلف تشكيل يافته‌اند و مركب از اجزا هستند، مانند حيوانات و ... جريان دارد؛ البته هر كدامشان حد و مرز جداگانه‌اي براى رشد و توقف و واژگوني دارند، و آنها نيز اين مراحل را طي مي‌كنند تا مرگ و نابودي به سراغشان ‌آيد.

در نتيجه اين قانون در موجودات روحاني كه از عناصر مادي تشكيل نيافته‌اند؛ مانند ملائكه، عالم ارواح و عالم انوار، حاكم نيست؛ يعني نه زياد رشد پيدا مي‌كنند و نه نقصان و ضعف، تا موقعى كه براى آنها معين شده است، بلكه الى الابد يكسان هستند.

اين آيه‌ي مورد بحث در حقيقت نگاه به مسئله‌ي معاد دارد؛ يعني خداوند مي‌فرمايد همين‌گونه كه ما انسان و موجودات را از ضعف به قوت و از قوت به ضعف و ناتواني مي‌رسانيم، اين قدرت را داريم كه از خاك، انسان قوى و رشيد خلق كنيم، به همين نحو قدرت داريم بدن خاك‌شده و پوسيده را دو مرتبه برگردانيم و انسان درست كنيم.[6]

گفتني است كه قرآن كريم در آيه‌ي 5 سوره‌ي حج نيز به همين معنا اشاره كرده است:

«وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً»؛ يعني بعضى از شما آن قدر عمر مي‌‏كنند كه به بدترين مرحله‌ي زندگى و پيرى مي‌‏رسند، آن‌چنان كه چيزى از دانسته‌هاي خود را به خاطر نخواهند داشت، و حتى نزديك‌ترين افراد خانواده خود را نخواهند شناخت.[7]

جمله‌ي «أَ فَلا يَعْقِلُونَ» در انتهاي آيه، هشدار به انسان‌ها است كه اگر اين قدرت و توانايى كه داريد عاريتى نبود، به اين آسانى از شما گرفته نمي‏شد. بنابر اين، تعقل و انديشه كنيد كه قدرت ديگرى برتر از شما است كه بر هر چيزي توانا است.

در حقيقت آيه‌ي مورد بحث اشاره به عموم قدرت الهى دارد تا انسان‌ها بدانند كه مربى عالم از روى حكمت چنين مقرر كرده است كه عالم طبيعى على الدوام در حال به وجود آمدن و از بين رفتن باشد، هيچ چيز در آن به يك حال باقى نخواهد ماند، و هميشه در حال وجود و عدم است. اول از نقص رو به كمال مي‌رود، پس از آن وقتى به كمال لايق خود رسيد رو به نقص مي‌گذارد و حيات و مرگ به دنبال يكديگر خواهند بود. و بقا و حيات هميشگى در عالم قيامت تحقق مي‌پذيرد؛ زيرا كه در آن‌جا تغيير و تبديلى نخواهد بود.

اما عالم روحانيات بر عكس آن است، انسان اگر پس از رشد طبيعى در تقويت قواى روحانى خود بكوشد و بر صراط مستقيم رو به حق آورد و مطيع اوامر او گردد، هر چه بيش مي‌رود بر عقل و قوت روحاني‌اش افزوده خواهد شد، اگرچه قواى طبيعى وى ضعيف شده باشد، روح و قلب وى جوان و شاداب مي‌گردد. اگر چشم سرش ضعيف شود، چشم دلش روشن‌‏تر خواهد گرديد؛ از اين‌رو است كه در آخر آيه فرمود «أَ فَلا يَعْقِلُونَ». يعني وقتى اين عالم و حال خود را چنين مي‌نگريد؛ چرا عقل خويش را به كار نمي‌اندازيد تا آن‌كه اسرار خلقت را بفهميد كه غرض از خلقت شما چيست؟ و چگونه دل بر اين زندگانى ناچيز دنيا بسته‌‏ايد كه هيچ چيز آن قرار و ثباتى نخواهد داشت.[8]

همين معنا از تنكيس در آيات زير مورد نظر است:

الف) «ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ»؛[9] سپس (در فكر خود) سرنگون شدند (و به عقيده اول بازگشتند و به ابراهيم گفتند) تو خوب مى‏دانى كه اينها هيچ‌گاه سخن نمي‌گويند.

«نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» كنايه و يا استعاره به كنايه است، از اين‌كه باطل را در جاى حقى كه برايشان روشن شده جا دادند، و حق را در جاى باطل، چون خود آنان به حق ظلم كردند، و آن وقت نسبت ظلم به حق را به ابراهيم دادند؛ بنابراين گويا حق در دل‌هايشان بالاى باطل قرار داشت، ولى چون واژگونه فكر مي‌كنند گويا سر را پايين، و پاها را بالا گرفتند، قهرا باطل بالا و حق در زير آن قرار گرفت.[10]

ب) «وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ...»؛[11] و اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده، مي‌گويند: پروردگارا، آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم ما را بازگردان تا كار شايسته‌‏اى انجام دهيم ما (به قيامت) يقين داريم.

در اين‌جا معناي آيه اين است كه اگر ببينى مجرمان منكر معاد را كه چگونه سر به پايين انداخته‌‏اند؛ يعني چه مي‌‏شد كه همين مجرمان منكر معاد را مي‌‏ديدى، كه چگونه نزد پروردگارشان سرها به زير افكنده و با خوارى و ذلت و پشيمانى مي‌گويند: پروردگارا با دو چشم خود ديديم و با دو گوشمان حق را شنيديم و تسليم شديم، پس ما را برگردان تا عمل صالح هم انجام بدهيم، چون يقين برايمان حاصل شد.

به تعبير ديگر، اي رسول خدا! تو امروز آنان را مي‌بينى كه منكر لقاى پروردگارند، اگر فردايشان را ببينى خواهى ديد كه خوارى و ذلت از هر سو آنها را احاطه‏ كرده و سرها از شرم به زير افكنده‏‌اند، و به آنچه امروز منكرش هستند اعتراف مي‌‏كنند، و درخواست مي‌‏نمايند كه به دنيا برگردند، ولى هرگز برنخواهند گشت.[12]

بنابر اين، چنان‌كه ملاحظه مي‌شود در اين دو آيه «نكسوا» و «ناكسوا» به همان معناي قلب الشيء يعني واژگوني آمده است.

 

 


[1]. يس، 68.

[2]. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تحقيق، داودي، صفوان عدنان، ص 824، دمشق، بيروت، دارالقلم‏، الدار الشامية، چاپ اول، 1412ق.

[3]. طباطبائي، سيد محمد حسين‏، الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 108، قم، دفتر انتشارات اسلامي‏، چاپ پنجم‏، 1417ق.

[4]. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏18، ص 436، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، 1374ش.

[5]. طيب، سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن،ج 11، ص 102، تهران، اسلام، چاپ دوم، 1378ش؛ صادقي تهراني، محمد، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج 25، ص 95، تهران، فرهنگ اسلامي، چاپ دوم، 1365ش.

[6]. أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏11، ص 103.

[7]. تفسير نمونه، ج‏18، ص 437.

[8]. بانوي اصفهاني، سيده نصرت امين، مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏11، ص 55- 56، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش.

[9]. انبياء، 65.

[10]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏14، ص 302.

[11]. سجده، 12.

[12]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏16، ص 252- 253.


برگشت به تلکس خبرها